Tuesday, September 27, 2011

... وآنگه شرنگ

خنجر را دیریست خود بلعیده ام
تا دوست خنجر از پشت نزند
به نامِ نامیِ عشق
شوکران در جامِ شرابم می ریزد
در چشمهایم  لبخند می زند
زنانه ترین حس هایم را لمس می کند
و بوسه ... آری بوسۀ مرگ
در رگهایم جاری می کند
.......

Friday, July 15, 2011

کابوس

خوابت را دیدم
باور می کنی ؟
اما باز ، این خواب رنگ و بوی کابوس داشت
دیدی ؟ قلبم درد می کرد و نفس به سینه زخم می زد
هراس ها را از من دور کن
با تو ، همه چیز خوب است ، الا این خوابها
که حتی طعم بوسه را تلخ می کند
______________________________​____
تا ته کابوس که می روم آشفته می شوم
می دوم ، به دیوار می خورم
بر می گردم تو هستی ، با آغوشی گشوده
اما نه برای من
درد می کشم ، لبخند می زنی
فریاد می کشم
بیدار می شوم
میبینیمت ، ایستاده ای همینجا کنارِ من
با لبخند و آغوشی گشوده برای من
در آغوشت غرق می شوم
نفرین به هر چه کابوس است
.......

Sunday, March 6, 2011

شهوت ... و دیگر هیچ

استفراغ می کنم
عشقهایی را
که با دوستت دارم آغاز می شود
و پس از اولین همخوابگی
عاشق و عشق با هم نا پدید می شوند
...!!!
آخر بی مروت ها
چیزی به اسم دوستی و انسانیت را نمی شناسید؟
نه ، شما رفاقتتان هم به قسمتهای پایینی بدنتان وصل است

Friday, March 4, 2011

یاور

من اردشیر هستم ، اردشیر افشین راد
.......
یاور ، هفت سال شد که در همچین روزهایی تنهامون گذاشتی یا هفتصد سال؟
انگار همین دیروز بود که توی تریای تئاتر شهر بهم گفتی : سپیده دیگه می خوام اولین فیلمم رو بسازم
اولین فیلمت رو ندیدم اردیِ خوبِ من ، اما آخرین فیلمت رو بد ساختی ، خیلی بد ... یاور قرارمون نبود از زندگیت تراژدی بسازی
...حالا تنها چیزی که مهمه اینه که بعد از این هفتصد هزار سال هنوز رفتنت رو باور نمی کنم و هنوز زادروزت رو لبخندِ تلخ می زنم و روز مرگت ... گفتم روز مرگت؟؟؟ نه ... نه تو نمردی یاور ، تو نرفتی ... توی دل تک تک ماها خوب جا خوش کردی
هنوز اشکهام تنها همدمِ دردهای قلبمه در روزِ رفتنت
آخ یاور آخ
.......

Thursday, March 3, 2011

عروسک

های آقایان
خبر جالبی برایتان دارم
من روح هم دارم !
قلب هم !
فکر و ذهن نیز هم !
...و باور و عشق و هویت !
نمی بینید ، نه ؟
عجیب نیست
.......
!!!

.......
نقاشی از : اوژن شیراوژن